فرشته مامانیفرشته مامانی، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
شروع عشق من و بابای شروع عشق من و بابای ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

دخترم تمام وجود و هستی من

هفته 20 ام

سلام جیگر مامان این هفته خیلی خوشحالم جون بابایی قراره بعد از 39 روز دوری بیاد این اولین باری ست که اینقدر از هم دوریم بابایی هم خیلی دلش تنگ شده هم واسه من هم واسه شما بالاخره روز موعود فرا رسید و من و بابایی واسه تشخیص جنسیت شما به بیمارستان امام حسین مراجعه کردیم توی راه که میرفتیم به بابایی گفتم که فرقی نداره بچمون دختر یا پسر باشه من میخوام که واسه سلامتی جیگرمون و دختر دایی سجاد و دایی محمد توی ماه رمضان قرآن و ختم کنم ایشالا که خدا کمکم کنه و بتونم این کار و انجام بدم . نوبت من شد و رفتم روی تخت دراز کشیدم و دکتر یک سونوی کامل از شما انجام داد و گفت که نی نی شما دختره الهی من فدات شم نمیدونی چه ذوقی کردم ...
15 خرداد 1394

هفته 19 ام

سلام جیگرم کوچولوی نازنینم دلم واسه دیدنت بی تابه . چون دوست دارم که شما را به صورت طبیعی به دنیا بیارم باید در یک سری کلاسهای بارداری شرکت کنم واسه همین به بیمارستان رفتم و ثبت نام کردم و بهم گفتن که از 20 خرداد که هفته 22 ام هستی بیایید. عزیزدلم 5 خرداد یکی از بهترین روزهای زندگیم بود چرا که اولین ضربه های شما رو حس کردم و متوجه حضور یک فرشته توی دلم شدم   توی اتاق خاله درنا دراز کشیده بودم و دستم روی شکمم بود که شما با اولین ضربه ابراز وجود کردی و مامان و خوشحال کردی الهی من فدای اون دست و پای کوچولوت بشم اینقدر ذوق داشتم و به وجد اومده بودم که سریعا به بابایی زنگ زدم و گفتم که نی نی تکون خورد و اونم کلی ذوق...
15 خرداد 1394

هفته 18 ام

سلام عزیزدلم این هفته هم نوبت سونو هم دکتر زنان دارم  ولی منتظرم که بابایی از کرمانشاه بیاد و با هم بریم این هفته مشخص میشه که جوجه کوچولویی که تو دل منه و قلبش تند و تند میزنه شاهزاده مامانه یا پرنسس خیلی خوشحالم دیگه میتونم دختر گلم یا پسر گلم صدات بزنم چون هر وقت باهات حرف میزدم میگفتم قلب مامان یا جیگرم یا نفسم هنوز واست اسم انتخاب نکردیم البته چندتا اسم مد نظرمون هست ولی خیلی واسه انتخاب اسم مرددم چون باید یک اسم با معنی و زیبا واسه جگر گوشم انتخاب کنم که ان شالله وقتی بزرگ شدی از اسمی که واست انتخاب کردیم راضی باشی روز موعود فرا رسید و متاسفانه مجبور بودم تنها برم چون بابایی نتونست باد و خیلی از این موضوع ناراحت ...
24 ارديبهشت 1394

هفته17 ام

سلام نفس مادر خوبی فدات شم این هفته هم مثل هفته های قبلی به سختی و دیر میگذره یکی اینکه بابایی دور از ماست و دلم واسش یه ذره شده یکی هم اینکه شما رو چند روزی هست ندیدم (توی مانیتور سونوگرافی) و دلم واسه شنیدن صدای دلنشین قلب کوچولوت تنگ شده اول هفته خونه عمو کیامرز بودم نیسا تب شدید داشت و بیمار شده بود عزیزم اینقد ضعیف و لاغر شده بود که فکر میکنم مربوط به دندان هایش باشد زندگی مامان وقتی فکرشو میکنم که زمانی که میخوای اون مرواریدای سفید و توی دهنت دراری و خدای نکرده تب کنی دلم هوری میریزه و ناراحت میشم راستی یادم رفت بهت بگم جیگرم که بابایی نیسا رو خیلی دوست داره و البته نیسا هم اونو خیلی دوست داره و هر وقت بابایی  رو میبینه ا...
24 ارديبهشت 1394

هفته 16 ام

سلام نفس مامان از این هفته من و شما تنهاییم خیلی واسم سخت میگذره چون بابایی کنارم نیست هرجند خونه مامانبزرگ اینا خیلی راحتم و نمیزارن دست به سیاه و سفید بزنم و هر چیزی که دوست دارم واسم درست میکند اما کنار بابا بودن یه چیز دیگست به آدم دلگرمی میده درسته اینجا هم بود صبح تا شب سرکار بود اما همون که شب میومد پیشم خیلی احساس خوبی بود بابایی هم هر وقت زنگ میزنه  میگه که دلتنگه من و شماست و میگه مواظب خودتون باشین بابای بنده خدا هم خیلی بهش سخت میگذره فقط و فقط بخاطر راحتی من و شما رفته که ان شالله به زودی برمیگرده و 3 نفری در کنار هم زندگی میکنیم مامان عاشقته کوچولوی دوست داشتنی من ...
24 ارديبهشت 1394

هفته 15 ام

سلام عشق مادر الهی من فدای اون دست و پای کوچولوت برم این هفته رو با تنهایی شروع کردم چون بابایی از ما دور شد و بخاطر شرایط کاریش مجبور شد به کرمانشاه سفر کنه و در کنار عمو کیامرز باشه این اولین باره تو زندگی 5 ساله 2 ماه زندگی مشترکمون بابایی ازم دوره و خیلی واسم سخته مخصوصا الان که شما تو دلمی . البته بابایی هم ناراحت بود ولی گفت بخاطر شما و نی نی میرم و بهم گفت شما که تنها نیستی فرشته کوچولو همراهته من تنهام بابا جون کلی خرید کرد واسمون و گفت مواظب خودتون باشین عزیزای دلم . 1 روز تو خونه تنها بودم که مامانبزرگ زنگ زد و گفت برم خونشون بعد از خدای مهربون تو رو میپرستم نفسم ...
24 ارديبهشت 1394

هفته 14 ام

سلام نفس مادر این روزها من و بابایی واقعا خوشحالیم و همیشه پیش خودمون رویا پردازی میکنیم و از آینده 3 نفریمون صحبت میکنیم . و هر وقت بازار میریم و سیسمونی فروشی ها رو میبینیم کلی ذوق میکنیم و منتظریم که جنسیت شما مشخص شده و واست کلی وسایل خوشکل بخریم دل تو دلمون نیست که زودتر بفهمیم این فرشته کوچولوی مهربون آقا پسره یا دخمر خانوم ولی هر چی باشی فرقی نداره من و بابا عاشقتیم و از خدا بابت وجود شما شاکریم گاهی اوقات  وقتی از بابایی میخوام  کاری و واسم انجام بده از زبون تو ازش درخواست میکنم اونم میگه چشم عزیزدل بابا الهی بابایی قربونت بره و تو رو میبوسه ( البته از روی شکم مامان ) یه روز که بابا حموم بود و یادش ر...
24 ارديبهشت 1394

هفته 13 ام

سلام قربونت برم جوجه کوچولوی دوست داشتنی ام این روزها بابایی صبح ها سرکار میره و تا عصر من تو خونه تنهام و یک مقدار بی حوصله ام  و سرگیجه دارم که طبیعیه بخاطر وجود یک فرشته کوچولو توی دلمه و من هیچ شکایتی ندارم اصلا نمیتونم غذا بخورم تا بعدازظهر که بابایی میاد چیزی از گلوم پایین نمیره ولی همین که بابا رو میبینم اشتهام باز میشه البته بابا جون کلی بهم غر میزنه و میگه خانوم بخاطر خودت و نی نی کوچولو حتما باید غذا و میوه بخوری آخه بنده خدا کلی مغز آجیل و تقویتی و روزانه میوه و سبزی واسم میگیره منم مجبورم بگم چشم عزیزم میخورم   جیگرم  من و بابایی عاشقتیم یک عکس دیگه از نفس مامان     &n...
24 ارديبهشت 1394

هفته 12 ام

سلام جیگر مامان خوبی فدات شم هنوز تعطیلات عید تموم نشده و اولین سالیه که بابا بدون من رفت  من هیج جا نرفتم و توی خونه موندم اما هیچ شکایتی هم ندارم و خیلی هم خوشحالم.  یه مهمون دیگه هم داریم خاله لی لی غافلگیرمون کرد و به همراه عمو روان به خونه مامانبزرگ اومدن اما آجی شقایق و شیرین نیومدن چون خاله هم قرار نبود بیاد به دیدن یکی از دوستای عمو رفتن از اونجا تصمیم گرفتن که بیان. خلاصه ما خیلی خوشحال شدیم و 13 بدر با هم بودیم فردای 13 بدر هم رفتن این هفته کلی ازمایش دارم که واسه سلامتی شما واجب بود و همه رو انجام دادم بعد از اون سونو NT رو هم انجام دادم و پیش دکتر سلیمانی رفتم کمی منتظر بودیم تا نوبتمون شد و تموم ...
24 ارديبهشت 1394