هفته 37 ام
سلام عشقم خوبی نفسم
دایم کم کم به لحظه ورودت نزدیک میشیم
روزها به خوبی سپری میشه و ما هم چشم انتظار شما
هر روز خاله ها زنگ میزنن و میگن این عروسک خانوم کی میاد دیگه
این دخمرت چقد ناز داره پس کی میاد
یه روز که بعد از صبحانه طبق روال هر روز میخواستم ضربان قلبت و چک کنم به
پهلوی چپ دراز کشیدم روی مبل ولی هر چی منتظر حرکاتت بودم هیچ اثری از
تکونای شما نبود
کلی شکلات و شیرینی خوردم ولی انگار نه انگار خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم
تو خونه تنها بودم بابایی واسه یه کاری بیرون رفته بود
زنگ زدم به خاله درنا و با گریه گفتم دخترم تکون نمیخوره اونم گفت آماده شو میام
دنبالت ک بیمارستان بریم
مامانبزرگ هم زنگ زد گفت دختر مگه دیونه شدی الان بچه تپل شده جاش نیست تکون
بخوره یا شایدم بچه خوابیده
خلاصه رفتیم و منم مرتب تو ماشین گریه میکردم تا اینکه رسیدیم بیمارستان چون شلوغ
بود فقط صدای قلب شما رو گوش کردم و گفت برو تا 1 ساعت دیگه بیا تا نوبتت شه
برگشتم خونه و دوباره 1 ساعت بعد رفتیم و نوار قب شما رو گرفت و گفت برو بستنی و آبمیوه بخور و دوباره بیا
خاله درنا خرید و خوردم و دوباره از شما نوار قلب گرفتن که خداروشکر اینبارر خوب بود
و پرستاری که اونجا بود گفت عالیه
گفتم چرا اینحوری بود گفت دختر خانومتون خواب بود
خلاصه دخترم جونم به لبم رسید تا نوارقلب شما رو گرفتم
پرنسس مامان دیگه مامان و اذیت نکن میدونی که خیلی دوست دارم و عاشقتم