کوچ اجباری مامان و بابا
سلام عزیز دلم
خوبی نفس مامان
ببخشید که یه مدت طولانی نبودم
اتفاقای زیادی افتاده که واست تعریف میکنم قند عسلم
بعد از اون اتفاق بد که واسمون افتاد ( برگشتنت پیش خدا جون ) من دیگه سرکار نرفتم و روحیم خیلی داغون بود ،
واسه تعطیلات نوروز من و بابایی رفتیم قشم یک هفته موندیم بعد از اون برگشتیم خونه و فرداش رفتیم خوزستان
واسه نامزدی محمد ( پسر عمه زیبا) چند روز موندیم و بابایی رفت شیراز
راستی یادم رفت بهت بگم که بابایی از کارش استعفا داد و یه کار جدید شروع کرده ، با یکی از دوستاش یه
کارگاه تولیدی دستمال کاغذی زدند
منم چند روز موندم اهواز و بعد رفتم شیراز پیش بابایی و علی رغم میل باطنی چنتا خونه دیدیم و قرار شد که
خونمون و ببریم شیراز
من برگشتم اصفهان و کارای رهن خونه رو انجام دادم و بابا اومد و وسایل خونه رو برد شیراز ولی من چند روز
بعد رفتم پیش بابایی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی