فرشته مامانیفرشته مامانی، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
شروع عشق من و بابای شروع عشق من و بابای ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

دخترم تمام وجود و هستی من

هفته 9 ام

1394/2/24 22:53
نویسنده : مامان دنیا
192 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزدلم

خوبی کوچولوی من

امروز یکی از روزهایی ست که کمی عصبی ام و یکمی هم میترسم بعد از اون اتفاق ناگوار که سال

گذشته واسم افتاد خیلی استرس دارم .

بعد از کار به خانه برگشتم و آماده شدم که سونوگرافی برم و چک کنم ببینم قلب جوجه خوشکلم

تشکیل شده یا مثل پارسال ... دوست ندارم دوباره یاد اون خاطرات بیوفتم .

بابا سرکاربود و نمی تونست به موقع خودشو برسونه

به هر حال آماده شدم و با کلی هیجان و استرس رفتم پیش دکتر و خداروشکر قلب شما تشکیل شده

بود

عشق مامان نمیدونی چقدر خوشحال شدم انگار تموم دنیا رو بهم دادی

الهی مادر به قربونت اون قدت بره که 25 mm شدی

از اتاق دکتر که بیرون اومدم بابایی منتظرم بود و تو چهرش هم ذوق بود هم استرس

وقتی بهش گفتم که قلب نی نی تشکیل شده اینقدر خوشحال شد که دوست داشت بغلم کنه اما بخاطر

عرف این کارو نکرد فقط دستم و گرفت و بوسید و گفت عشقم خیلی خوشحالم و بهت تبریک میگم و خداروشکر کرد

امروز شما 9 هفه و 2 روزه هستی و آخرین سه شنبه سال 93 و چهارشنبه سوری است

بعد از اون به دکتر زنان مراجعه کردم چون از قبل نوبت داشتم و یک سری آزمایش واسم نوشت و

گفت که بعد از تعطیلات عید انجام بده . از تو خیابون که رد میشدیم بابا میگفت دنیا جونم مواظب باش اگر ترقه زدن نترسی ووو

اونوقت  نی نی مون هم میترسه  .

به مغازه شیرینی فروشی رفتیم و کیک خریدیم و به سمت خونه مامانبزرگ حرکت کردیم  وقتی

رسیدیم مامانبزرگ پرسید

شیرینی واسه چی ؟

بابا گفت قراره یه نی نی کوچولو به خونواده وارد شه

مامانبزرگ خیییلی خوشحال شد و کلی بوسم کرد و خداروشکر کرد

آخه خانم دایی سجاد و دایی محمد هم نی نی دارند و قراره این  2 تا دختر دایی هم بازی شما باشن .

بعد از اون توی واتساپ به خاله اینا پیام دادم . عکس سونوگرافی شما رو گذاشتم و نوشتم : من تو

شتم مامانم همین الان یهوی

بعد از اون خاله ها پیام دادن و کلی خوشحال شدن و تبریک گفتن البته یه کوچولو هم ناراحت شدن

که چرا زودتر بهشون نگفتم .

خلاصه آخر شب شد و رفتیم خونه و من و بابا انگار رو ابرا بودیم و خدا رو شکر میکردیم بخاطر

وجود شما.

تو راه برگشت به خونه بابا کلی ذوق میکرد و خوشحالی میکرد و از آینده 3 نفره مون صحبت

میکرد.

این هفته آخر سال 93 است و باید چند روز دیگه سرکار برم .

تو بهترین هدیه ای هستی که خداوند به ما داده نفسم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)