آرزوی مامان و بابا
دوردونه نمی دونی من و بابا چقد دوست داریم روی ماهت و بینیم ولی بخاطر شرایطی که داریم فعلأ باید دوریت و با اینکه واسمون خیلی خیلی سخته تحمل کنیم
آخه مامان بابا یه خونه خریدن که وقتی گلمون اومد ، توی خونه خودش باشه و احساس راحتی و آرامش کنه .دخترم (راستی یادت رفت بهت بگم من و بابا جون از زمانی که ما شدیم یعنی عشقمونیم شروع شد به هم قول دادیم که نی نی مون باید یه دختر خوشکل و تپلی باشه که مطمئنم خدا جون اینو از ما دریغ نمیکنه) دیروز من و بابا رفتیم پیش خاله زهرا و عمو سجاد چند ماهی بود همدیگه رو ندیده بودیم از تبریز اومده بودن بجز ما یکی دیگه هم بود اگه گفت کی به جمع ما اضافه شده بود ؟
استر جون ، اون هم تو دل مامانش بود خاله و عمو خیلی خوشحال بودن که خدا استرو بهشون داده ایشالا قسمت من و بابا شه که تو رو زودتر ببینیم تو راه که داشتیم میرفتیم خونشون بابا فرامرز میگفت دنیا جون باید دخترمون زودتر بیاد دلم خیییییییییلی واسش تنگ شده ، ببین استر اومده پیش مامان و باباش ولی دایان پیش ما نیست میخوام دخترم ببرم بیرون ، پارک ببرمش ، واسش لباسای خوشکل بخرم خوراکی بخرم با دخترم صحبت کنم و ....
دیروز عاشورا بود مامانی شله زرد نذر داشت از اونجایی که مامان بزرگ اینا رفتن خوزستان و من هم بلد نبودم درست کنم به خاله اسی و شکوه گفتم بیان واسمون درست کنن این نذر واسه مامان بزرگ و بابایی بود واسه سلامتیشون پای دیگ که همه آرزو میکردن و از خدا چیزی میخواستن من از خدا خواستم که مشکلاتمون زودتر تموم شه و جیگرم زود بیاد پیشمون از بابایی که پرسیدم تو چه آرزویی کردی گفت سلامتی خونوادمون و اینکه دخترمون زود بیاد پیشمون. ببین عشقم من و بابا واقعأ از صمیم قلب از خدا میخوایم که تو رو پیش خودش نگه داره ازت مواظبت کنه تا ایشالا زودتر روی ماهت و ببینیم.