اولین برف بازی سه نفره
سلام عشق زندگیمون
خوبی نفس مامان
دیروز برف خیلی سنگینی بارید ، کلی ذوق کردم
از سرکار که برگشتم خونه سریع شام درست کردم و منتظر بابایی شدم که بیاد و بریم بیرون
وقتی بابا جون اومد مثل همیشه اول من و بوسید و بعد هم شما رو که توی شتم مامانی هستی و ازم پرسید
امروز دخترم ماامنشو اذیت نکرد
منم گفتم نه دخترمون خیلی خوبه ، مامانشو که اذیت نمیکنه
خلاصه نفس مامان بعد از اینکه شام خوردیم ،لبای پوشیدیم البته من به اجبار بابایی 2برابر همیشه لباس
پوشیدم ، چون بابا خان گفت باید خودتو گرم بگیری دخترم سرما نخوره)، یکم حسودیم شد ، گفتم یعنی تو
دخترتو بیشتر از من دوست داری ، بابا گفت نه قربونت برم اون کوچولوست و زود سرما میخوره باید مواظبش
باشیم خلاصه فندق مامان رفتیم بیرون برف بازی و کلی عکس گرفتیم
قلب مامان ایشالا سال دیگه هر 3مون با هم میریم و واست آدم برفی درست میکنیم نفسم
فردا نوبت دکتر دارم باید برم سونوگرافی واسه شنیدن صدای قلب ثمره عشقمون
جیگرم نمیدونی چقد خوشحالم که قراره فردا صدای قلبتو بشنوم واقعآ یه حسیه که نمیدونم برات بگم