هفته 11 ام
سلام جوجه کوچولوی من
الهی مامان به قربونت بره دلم واست تنگ شده
من و بابایی هر روز باهات حرف میزنیم البته شما اینقدر کوچولویی که فکر کنم صدای ما رو
نمیشنوی بابایی هر روز بوست میکنه وقربون صدقت میره
بابایی مجبور شد من و شما رو چند روز تنها بزاره و به دیدن خانواده خودش بره و به من گفت
بخاطر اینکه نی نی تو دلته
نمیخواد این همه راه و بیای رفت و 5 روز موند و زود برگشت آخه میخواست تا آخر تعطیلات
بمونه گفت دلم واسه خانمم و نی نی خوشکلم تنگ شده منم گفتم بیچاره سالی یه بار به دیدن خونوادش
میره عیبی نداره موقع رفتن هم کلی سفارش کرد که مواظب خودت و نی نی باش بعد به شما رو بوسید و گفت که مواظب مامانی باش
تو این هفته مامانبزرگ یک مهمون دیگه هم داره خاله مریم و پسرای گلش داداش نوید و مهرشاد به همراه باباشون اومدن.
پسرای خاله ماری و مژِی دوست دارن که شما پسر باشی ولی دخترای خاله لی لی یعنی آجی شقایق
و شیرین دوست دارن شما دختر باشی آخه دختر خاله ندارن.
من و بابا هم میگیم ایشالا نی نی تنش سالم باشه دختر و پسر فرقی نداره هرچی باشه تاج سر ماست
نفس و جیگر و تموم زندگی ماست.
خاله اینا فقط چند روز موندن و هرچی اصرار کردیم که واسه 13 بدر بمونن گفتن که داداش بشیر
پسر بزرگ خاله ماری تو خونه تنها بود و مجبور بودن برن . راستی من دوست دارم هر وقت ایشالا
بزرگ شدی مثل بشیر شی میدونی چرا
آخه ماشالا پسر مودب و باهوشیه الان دانشگاه دولتی ارشد میخونه و رتبش 14 شد البته این رو هم
بگم که مطمئنم شما بچه باهوش و با ادبی هستی و هر رشته ای که بخونی من و بابا بهت افتخار
میکنیم نفسم
خاله ماری هم خیلی خوشحال بود و مدام میگفت دوست دارم بدونم این نی نی خوشکل ما دخمله یا شازده پسره
عزیز دلم با تمام وجودم عاشقتم و منتظر ورودتم