مامانی شوماخر می شود
سلام عشقم دوردونه من خوبی فدات شم دلم واست یه ذره شده نفسم چرا دیگه به خوابم نمیای فک میکنم اون بالا بالاها خیلی بهت خوش میگذره شیطون مامانی رو فراموش کردی جیگیلی یه چیزی واست تعریف کنم بخندی دیروز خاله درنا اومده بود خونمون تا دیر موقع موند بعد میخواستم برسونمش خونه که مامان بزرگ هم اومد بعد گفتیم چه بهتر بریم با هم یه دوری بخوریم ( بابایی هم از سر کار اومده بود خسته بود خوابید ) با هم رفتیم یکمی دور دور بعد خواستیم برگردیم خونه که یه ماشین سر دور برگردون یهویی زد سر ترمز بعد منم دستپاچه شدم و با اجازتون کوبوندم تو پشتِ ماشینش ، اونم از ماشین پیاده شد فقط نگاه میکرد ، منم با اصلأ از ماشین پیاده نشدم گفتم ...