اولین برف بازی سه نفره
سلام عشق زندگیمون خوبی نفس مامان دیروز برف خیلی سنگینی بارید ، کلی ذوق کردم از سرکار که برگشتم خونه سریع شام درست کردم و منتظر بابایی شدم که بیاد و بریم بیرون وقتی بابا جون اومد مثل همیشه اول من و بوسید و بعد هم شما رو که توی شتم مامانی هستی و ازم پرسید امروز دخترم ماامنشو اذیت نکرد منم گفتم نه دخترمون خیلی خوبه ، مامانشو که اذیت نمیکنه خلاصه نفس مامان بعد از اینکه شام خوردیم ،لبای پوشیدیم البته من به اجبار بابایی 2برابر همیشه لباس پوشیدم ، چون بابا خان گفت باید خودتو گرم بگیری دخترم سرما نخوره)، یکم حسودیم شد ، گفتم یعنی تو دخترتو بیشتر از من دوست داری ، بابا گفت نه قربونت برم اون کوچولوست و زود سرما میخوره باید مواظ...