اثاث کشی مامان بزرگ
سلام دوردونه مامانی
خوبی نفسم
دلم واسه بغل کردنت یه ذره شده
الهی قربونت برم من ، کی میای دیگه پیشم
چن روز پیش خاله لیلی به همراه شقایق و شیرین و عمویی اومدن
(البته میخواستن واسه آخرِ تابستون بیان ولی چون خاله مژی فقط این هفته ایرانه باید زود برگرده ، اومدن که ببیننش ، ما هم تا سال دیگه نمیبینیمش )
راستی قند عسلم یادم رفته بود بهت بگم که مامان بزرگینا خونه قدیمی رو فروختن یه خونه دیگه خریدن ، دیروز هم اثاث کشی کردن رفتن تو خونه جدیده الان به ما نزدیکتر شدن هورااااااااااااااا
( البته فقط واسه چند ماه ، چون خونه ما هم تا چن ماه دیگه آماده میشه باید اثاث کشی کنیم بریم تو خونه خودمون)
خلاصه دیروز خاله های بیچاره ( ماری ، لیلی ، مژی ) از صبح داشتن وسایلو میچیدن تو خونه جدید ( مامانی تنبلت هم تا ساعت 12 خواب بود )
بعد رفتیم خونه مامان بزرگ یکمی نشستیم و صحبت کردیم
بعد با خاله اینا برگشتیم خونه خودمون و جات واقعأ خالی قربونت برم الهی فیلم چنتا عروسی رو گذاشتیم و شروع کردیم به رقصیدن کلی خندیدیم
یکمی هم استراحت کردیم و دوباره رفتیم خونه مامان بزرگ و تا ساعت 1 اونجا بودیم و شام خوردیم و با هم صحبت کردیم و خندیدیم
بعدشم که بابا رفت سرکار چون شب کار بود منم تنها بودم ، تو هم که پیشم نبودی