هفته 14 ام
سلام نفس مادر
این روزها من و بابایی واقعا خوشحالیم و همیشه پیش خودمون رویا پردازی میکنیم و از آینده 3
نفریمون صحبت میکنیم . و هر وقت بازار میریم و سیسمونی فروشی ها رو میبینیم کلی ذوق میکنیم
و منتظریم که جنسیت شما مشخص شده و واست کلی وسایل خوشکل بخریم
دل تو دلمون نیست که زودتر بفهمیم این فرشته کوچولوی مهربون آقا پسره یا دخمر خانوم
ولی هر چی باشی فرقی نداره من و بابا عاشقتیم و از خدا بابت وجود شما شاکریم
گاهی اوقات وقتی از بابایی میخوام کاری و واسم انجام بده از زبون تو ازش درخواست میکنم اونم
میگه چشم عزیزدل بابا الهی بابایی قربونت بره و تو رو میبوسه ( البته از روی شکم مامان )
یه روز که بابا حموم بود و یادش رفته بود حولشو ببره صدام زد که واسش ببرم منم حوصبه نداشتم
از توی تخت پاشم گفتم واااااای چرا اینقد ما دونفر و بلند میکنی واسه یه حوله
اونم کلی خندید و گفت الهی من قربون شما دوتا عزیزای دل خودم برم و گفت ببخشید دیگه تکرار
نمیشه
دوردونه من اینو بدون که من و بابا عاشقتیم