فرشته مامانیفرشته مامانی، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
شروع عشق من و بابای شروع عشق من و بابای ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

دخترم تمام وجود و هستی من

خاطرات یک جنین

    شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!   اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! ...
30 آذر 1392

عاشقتم بدون هیچ بهونه ای دوردونه من

    آموخته ام ... که بهترین کلاس درس دنیا، کلاسی است که زیر پای پیرترین فرد دنیاست آموخته ام ... که وقتی عاشقید، عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی آموخته ام ... که داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته، زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا...
30 آذر 1392

مادر بودن بزرگترین افتخار هستی

عزیزکم امسال هم روز مادر و بدون تو سپری کردم نمیدونی دوردونه من ، چقد دوست داشتم باشی و روز مادر و بهم تبریک بگی  ولی عیبی نداره ایشالا سال دیگه کنارمی و تو رو تو آغوشم میگیرم   امروز بعد از اینکه از سرکار اومدم خونه زود آماده شدم رفتم کلاس  ( راستی یادم رفت بهت بگم عشقم مامانی کلاس زبان میره ) بعد از اتمام کلاس با خاله درنا رفتیم واسه مامان بزرگ هدیه خریدیم یه عطر واسش گرفتم و روز مادرو بهش تبریک گفتم ، ایشالا همیشه سایش بالای سرمون باشه. بابا فرامرز هم تا دیروقت سرکار بود وقتی اومد خونه با گل و هدیه اومد ( اونم واسه من یه عطر خریده بود) گفت از طرف منو شاهزاده کوچولوست خودش نتونست بیا...
30 آذر 1392

حرفای دل ....

          میدونی ...   یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی     « تعطیل است »   و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت !   باید به خودت استراحت بدهی   دراز بکشی ...   دست هایت را زیر سرت بگذاری ...   به آسمان خیره شوی ...   و بی خیال سوت بزنی ...   و در دلت بخندی به تمام افکاری که   پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند !!             حـــــواسمون بـــــاشه دل آدمه...
30 آذر 1392

عشق خیلی پیچیدست

  دخترم امروز برای تو مینویسم سالها بعد که به دنیا اومدی و بزرگ شدی قد کشیدی و خانوم شدی دلم میخواهد تو را از همه پسرهای محله و مدرسه و دانشگاه دور کنم دلم میخواد فقط واسه من و بابا باشی دوست ندارم کسی تو رو از ما جدا کنه میدونم خیلی سخته دخترم میدانم از من متنفر میشوی میدانم مرا بدترین مادر دنیا میدانی میدانم . . . خوب میدانم اما دخترکم اگر بدانی چه بر سر  مادرو پدرت آمد تا به هم رسیدن چقد سختی کشیدن تا بالاخره مال هم شدن دخترم وقتی سنت هنوز درگیر احساس است و منطق نمیشناسد عاشق میشوی ... دخترکم عاشقی درد دارد دوست ندارم هیچ کس و هیچ چیز باعث ...
30 آذر 1392

شروع تابستون

سلام سلام قندِ عسلم ببخشید این چند وقت چیزی  واست  ننوشتم آخه یه مقدار سرم شلوغ بوده زیاد وقت نکردم ، ولی قول میدم تند و تند همه رو واست بنویسم  چند هفته پیش روز پدر بود بازم تو پیشمون نبودی خیلی دوس داشتیم که باشی ولی عیبی نداره ایشالا سال دیگه 3 نفری جشن میگیریم فدات شم روز پدر من و بابا رفتیم بیرون من کلی هدیه واسه بابا خریدیم البته از طرف ِ خودم و شما عشق زندگیمون ، بعد هم با هم رفتیم شام خوردیم  راستی یادم رفت بگم چنتا لبلس خوشکل هم واست خریدم نفسم جیگرم یه خبر بهت میدم کلی خوشحال شی ، پشیر پسرِ خاله ماری تو کنکور ارشد دولتی  رتبش 14 شد واااااااااای کلی خوشحال شدیم هممون ، به خاله تبریک گفتم ...
30 آذر 1392

جیگیلی مامانی دلتنگه ، نمیدونه چیکار کنه ؟؟؟؟

سلام عزیزدلم خوبی مامانی ؟؟ اون بالابالاها خوش میگذره فدات شم الهی من قربونت بشم دلم خیلی واست تنگ شده این روزا خیلی فکرم مشغوله ، از یه طرف دوس دارم که زود زود بیای پیشمون و زندگی من و بابایی رو عوض کنی و از یه طرف فکر میکنم هنوز موقعیتمون  مساعد نیست ، با هر کسی هم که صحبت میکنم میگم دودلم میگه اشتباه نکن الان فرصت خوبیه واسه نی نی دار شدن با بابافرامرز هم که صحبت میکنم میگم بزاریم سال دیگه نفسمون بیاد ، میگه چرا باید صبر کنیم من دوس دارم  نی نی زودتر بیاد پیشمون قلب مامان  نمیدونی بابا چقد عاشق بچست هر بچه ای رو که توی خیابون میبینه کلی واسش ذوق میکنه و اگه بابا و مامان بچه اجاه بدن ب...
30 آذر 1392

اثاث کشی مامان بزرگ

سلام دوردونه مامانی خوبی نفسم دلم واسه بغل کردنت یه ذره شده الهی قربونت برم  من ،  کی میای دیگه پیشم چن روز پیش خاله لیلی به همراه  شقایق و شیرین و عمویی اومدن (البته میخواستن واسه آخرِ تابستون بیان ولی چون خاله مژی فقط این هفته ایرانه باید زود برگرده ، اومدن که ببیننش ، ما هم تا سال دیگه نمیبینیمش   ) راستی قند عسلم یادم رفته بود بهت بگم که مامان بزرگینا خونه قدیمی رو  فروختن یه خونه دیگه خریدن ، دیروز هم اثاث کشی کردن رفتن تو خونه جدیده الان به ما نزدیکتر شدن هورااااااااااااااا ( البته فقط واسه چند ماه ، چون خونه ما هم تا چن ماه دیگه آماده میشه باید اثاث کشی کنیم بریم تو خون...
30 آذر 1392